اطلس عمرت به مقراض شهور


برد پاره پاره خیاط غرور

تو تمنا می بری که اختر مدام


لاغ کردی سعد بودی بر دوام

سخت می تولی ز تربیعات او


وز دلال و کینه و آفات او

سخت می رنجی ز خاموشی او


وز نحوس و قبض و کین کوشی او

که چرا زهرهٔ طرب در رقص نیست


بر سعود و رقص سعد او مه ایست

اخترت گوید که گر افزون کنم


لاغ را پس کلیت مغبون کنم

تو مبین قلابی این اختران


عشق خود بر قلب زن بین ای مهان